همه از غير بنالند سعدي از دوست!
جانم فدای حضرت هادی(ع)
از زندگيتان شنيدم،ديدم چه قدر مظلوميد! از شهادتتان خواندم ديدم چه قدر مظلوميد! نه اين كه تعجب كرده باشم! نه! كه مظلوميت از وقتي كه در خانه ي مادرتان زهرا آتش گرفت بر ناصيه ي شما خاندان نبوت نوشته شد!
حرمتان را كه ديدم دلم گرفت. (دل كي نمي گيرد؟!) يك لحظه پام ياري نداد براي جلو آمدن. باور نكردم كه قبرتان پشت آن پرده هاي مشكي است. دلم خون شد كه ديدم آن جا خبري از هل دادن نيست! كسي از حرم چند گوشه تان آويزان نيست! خلوت خلوت! ديدم كه ما عقلمان به چشم هاي كور مانده مان است و تا ضريح طلايي نبينيم عظمت پشتش را درك نمي كنيم. آن وقت فكر كردم كه شما و پسر بزرگوارتان مظلوم تريد يا جدتان حسين ـ كه درود خدا بر او و شما باد ـ
خب! مي شود لعنت كرد عباسيان را كه خون كردند قلب شما را. مي شود لعنت كرد كساني را كه حرمتان را، آرام دل شيعينتان را ناآرام كردند. مي شود لعنت گفت و فكر كرد كه چه قدر مظوميد شما!
اما! حالا که تیرها از سمت به ظاهر خودی ها می آید،بايد برويم لغت نامه هامان را از سر بنويسيم و مظلوم را دوباره معني كنيم!